۳ دی ۱۳۸۷
شایا: رنگ پوستمو دوست ندارم.دلم می خواد سیاه پوست باشم!
شایا: من یک ورزشکار سیاه پوست ژاپنی ام!!!
منوچهر: شایا میشه شیشه شیرتو از زمین برداری؟
شایا: البته!
شایا و مانا و منوچهر با هم روی تخت بازی میکنند
شایا: حالا همگی بریم سراغ همدیگه!
مانا از روی کتاب از شایا سوال میکنه: شایا آرزو داری کجا ها بری؟
شایا: سرکار ددی- خانه ژیلا- پارک
مانا: شایا امروز کلاس چی داری؟
شایا: خلاگیت!( خلاقیت)
شایا صبح روی تخت خودش ، چشماشو باز کرده تا مانا را می بینه می پرسه: مانا می تونم یه سوالی ازت بپرسم؟
مانا : آره عزیزم .بپرس
شایا: چایزه برام چی خریدی؟
پ.ن: فتو بلاگم بالاخره آپدیت شد!!
شایا: من یک ورزشکار سیاه پوست ژاپنی ام!!!
منوچهر: شایا میشه شیشه شیرتو از زمین برداری؟
شایا: البته!
شایا و مانا و منوچهر با هم روی تخت بازی میکنند
شایا: حالا همگی بریم سراغ همدیگه!
مانا از روی کتاب از شایا سوال میکنه: شایا آرزو داری کجا ها بری؟
شایا: سرکار ددی- خانه ژیلا- پارک
مانا: شایا امروز کلاس چی داری؟
شایا: خلاگیت!( خلاقیت)
شایا صبح روی تخت خودش ، چشماشو باز کرده تا مانا را می بینه می پرسه: مانا می تونم یه سوالی ازت بپرسم؟
مانا : آره عزیزم .بپرس
شایا: چایزه برام چی خریدی؟
پ.ن: فتو بلاگم بالاخره آپدیت شد!!
اشتراک در پستها [Atom]