Lilypie 3rd Birthday Ticker

۷ اسفند ۱۳۸۵

امروز روز تولد یک سالگیمه.دارم برای خودم مردی میشم. از هفته پیش خودم تنهایی راه میرم و از این موضوع خیلی خوشحالم. مخصوصا وقتی تنهایی راه میرم و به جایی که دلم میخواد میرسم، به مامان و بابام با لبخند نگاه می کنم تا اونا تشویقم کنن و من بیشتر خوشحال بشم.البته هنوزم به مامانم می چسبم و اگه جای دوری بخوام برم دستشو می گیرم و دنبال خودم می کشونمش. یا مثلا امروز که ساعت هشت صبح از خواب بیدار شدم و به مامانمم گفتم که با من بادکنک بازی کنه و مدل بازیش هم اینجوریه که من میشینم و بادکنکمو به جاهای مختلف خونه پرت می کنم و مامانم باید بدوبره و بادکنک را برام بیاره!اینقدر این بازی کیف میده!مخصوصا اینکه مامانم مجبور میشه بدوه و اینجوری ورزش هم می کنه!به
پنج شنبه برای تولدم یه مهمونی گرفتم و دوستامو دعوت کردم. سینا و مازیار و رایان و کیان و آرمیتا.اول مهمونی بیشتر توی بغل بودم و دوستامو نگاه می کردم مه با اسباب بازی هام بازی می کردن ولی یه کم بعد منم رفتم و با اسباب بازیهام بازی کردم. یه کیک خوشگل دلقک داشتم ولی وقتی برام شمع روشن کردن خیلی خوشم نیومد بجاش از قسمت کادوها خیلی راضی و خوشحال بودم هر چند که دوستام ریختن سر یکی از کادوهام و همه دلشون می خواست با اون بازی کنن ولی آخرش همه رفتن و اسباب بازیه موند واسه من! منم روی زمین نشستن و تا یه ساعت بعد از رفتن مهمونها با کادوهام بازی کردم و بلتد بلند واسه خودم آواز خوندم
دندونه هشتمم هم در اومده. جدیدا صداهای د و م را هم زیاد استفاده می کنم.صدای خروپف هم بلدم در بیارم.همچنان شب ها حدود دوازده می خوابم
از تمام کسانیکه تلفن کردن و تولدمو تبریک گفتن تشکر می کنم. سال دیگه حتما خودم باهاشون صحبت می کنم

۳۰ بهمن ۱۳۸۵


دندون هفتمم هم در اومد.تا 14 قدم می تونم خودم راه برم ولی ترجیح میدم دست مامانمو بگیرم و راه برم
سرو صدا و ادا تا دلتون بخواد از خودم در میارم.بلدم وقتی کسی لالا کرده هیس کنم ولی گاهی دستم به جای وسط دماغم میره کناره لپم! صدای گاو و کانگورو را هم بلدم در بیارم. مثل پروانه پرپر می زنم! وقتی راه میرم هر چند قدم یه دور خم میشم دستمو می زنم به زمین (حالا هی بگین آخه چرا اینکارو می کنی؟ چون خوشم میاد!) فوت کردنو یاد گرفته ام ولی به مدل خودم! دیروز بابام داشت تخمه می خورد منم اداشو در میاوردم حتی ملچ ملوچ هم می کردم! گاهی یه کتاب را پنجاه بار میدم مامانم برام بخونه، بعد چون خودم حوصله ام ازش سر میره تندتند ورق میزنم تا زودتر تموم بشه!به
حالا یکی نیست به مامان و بابام بگه شما که یازده ماه و بیست روز بدون من جایی نرفته بودین، حالا یه چند روز هم صبر می کردین که یه سالم بشه بعدش با دوستاتون می رفتین شام والنتاین بیرون!به
این هم اولین نقاشی که تنهایی کشیدم

۱۸ بهمن ۱۳۸۵

دیروز توی یه مال یه دختر کوچولو که یه کم از من بزرگتر بود را دیدم که یه دونه بادکنک بنفش بزرگ توی دستش گرفته بود. من هم از بادکنک خیلی خوشم میاد.واسه همین افتادم دنبال دختره.مامان اینای دختره هم فکر کردن من دنبال دخترشون افتادم خیلی خوششون اومد و خیلی کیف کردن! یکی نبود بهشون بگه من فقط بادکنکش را می خوام!به
کماکان مشغول گفتن کلمات با حرف ب هستم.گاهی م یا د هم میگم. مثلا یه عروسک دارم که میگه : آی لاو یو. دیروز مامانم گفت بگو آی لاو یو. منم گفتم: مه.حالا مه چه ربطی به آی لاو یو داره به خودم مربوطه
یاد گرفتم اسباب بازیهامو پشت سرم قایم می کنم و یه دفعه میارمشون بیرون تا همه خوشحال بشن! وقتی هم که خودم خوشحال بشم دست می زنم.تازگیها هم والیبال بازی می کنم.یه چند روزی هم سرما خوردم ولی در عوض یاد گرفتم که فین کنم! سومین دندونم از پایین هم دراومده و دو تا دیگه هم داره در میاد.فعلا شش تا دندون دارم که به زودی میشن هشت تا.دارم شمع فوت کردن را هم برای تولدم تمرین می کنم

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]