Lilypie 3rd Birthday Ticker

۵ اردیبهشت ۱۳۸۷

شایا از دادا و ژیلا یک ساعت مچی به عنوان سوغاتی گرفته که خیلی دوستش داره و حاضر نمیشه که از خودش جدا کنه
مانا: شایا ساعت چنده
شایا: یک و بیست و دو

مانا: شایا ساعت چنده
شایا: سه و بیست و یک


شایا در رستوران هندی یک مرد هندی با کلاه نارنجی رنگ هندی میبینه
شایا: من می خوام بزرگ شدم هندی بشم از این کلاه ها بذارم

شایا ومانا و ددی توی تخت دراز کشیده اند
شایا: فکر میکنم الان بهتره سه تایی همدیگر را بغل کنیم

شایا عاشق سرزمین عجایبه.روزی چند بار این جمله را میگه
شایا: مانا قصه" سه عجابب "را تعریف کن
مانا: کدوم بازیشو بگم
شایا: اول اون گاوه که بازیش خاموش بود بعد ماشین کوبنده ها را بگو

ما که نفهمیدیم یعنی چی
شایا در وقت شیطونی و شادی میگه : ای بلا توخته

شایا درحال بازی به مانا:بیا آجر ها را بچینیم بعد بریم بشور بشور
مانا: مگه پی پی کردی
شایا: مگه جیش کردی

شایا در حال قطار بازی روی دسته مبل: "گمون کردم "که راننده قطار رفته

شایادر هنگام خداحافظی: خدانگهدارتون

شایا درحال بازی: خیلی حال میده

نظرات: ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]