Lilypie 3rd Birthday Ticker

۲۰ آذر ۱۳۸۶

سلام .من رفتم سوار ههههههههو(هواپیما) شدم و رفتم پاریس.اونجا بهم خیلی خوش گذشت چون از وقتی که چشمم را باز میکردم تا آخر شب همش ددر بودیم.به خصوص شب ها که من تازه سرحال میشدم و برای خودم معرکه میگرفتم.بچه های پاریسی مثل اینکه شبا زود می خوابن .چون از ساعت هشت شب به بعد من تنها بچه ای بودم که یا توی مترو بودم یا بار! و یا شانزه لیزه.عاشق شانزه لیزه شدم و خصوصا وقتی بارون اومده بود می دویدم توی چاله های آب و تمام توی چکمه هامو خیس می کردم و یا اگر صبح بود دنبال پرنده هاشون می دویدم.گاهی هم می ایستادم تا خانم و آقاهایی که مشعول خداحافظی بودن را تماشا کنم که به این کارشون میگفتن:فرنچ کیس
ازهمه ساختمانها هم بیشتر از مرکز ژرژ پمپیدو خوشم می اومد که کلی توش برای اهل فرهنگ و هنر آواز خواندم! البته یک بار هم که مامان و بابام دیگه توی نمایشگاه معماری راجرز زیادی طولش دادن و من هم گرسنه ام بود و هم خوابم میومد، یک حالی به ژرژ پمپیدو دادم که از صدای گریه های من چهار ستون بدنش می لرزید
توی گالری ها هم از قسمت جنگل کارهای کیارستمی خوشم اومد چون چهارطرف سالن را شیشه گذاشته بودند و من یک دقعه سه تا شایای دیگه را هم با هم می دیدم و با خودم خیلی حال کردم
موزه و گالری و کلیسا و ... تا دلتون بخواد رفتم و از همه بهتر موزه لور بود که از اول تا آخرشو خوابیدم! البته فقط توی قسمت کافه هاش بیدار میشدم تا کیک بخورم.آخه تازگیها عاشق کیک هم شدم.جمله سازی ام هم خیلی پیشرفت کرده و تقریبا جمله کامل میگم فقط هنوز فرقی نداره که فاعل چندم شخصه چون همه فعل ها یک حالت را دارند.یعنی بشینم بشینی بشین نشستم نشستی و غیره همه همون بشین میشوند
عاشق مترو های پاریس هم شدم. دودو چی چی . هرجا که می خواستیم بریم میگفتم دودو چی چی.و از پله های مترو که بالا میرفتیم ولم براشون تنگ میشد و بازم میگفتم دودوچی چی.تازه یک نوع خاص قطار هم بود که بهش میگفتم دودو چی چی کپلی. ولی مامان و بابام تا آخر سفر هم نفهمیدن که من چرا بهشون میگم کپلی.
برج ایفل را که تا بالای بالاش رفتم و از اون بالا کلی شهر را نگاه کردم ولی از آنانسورش(آسانسور) از همه بیشتر خوشم اومد.خوشبختانه درگرند آرک لا دفانس نصفش را خواب بودم و بابام توانست تا دلش میخواد از دیتیل ها عکس بگیره.خونه یکی ازهمکارهای بابام رفتیم که فرانسوی بودن و دوتا بچه داشتن و ما با اینکه با هم حرف نمیزدیم کلی بازی کردیم.ژولی و پل.تازه من روی فرش اتاقشون هم نقاشی کردم!!دوروزآخر هم مریض شدم و رفتم پیش یک عمو دکتر خنده دارکه البته وقت معاینه من کلی براش گریه کردم ولی اون منو لخت کرد و وزنم شده بود دوازده و صد. در حالیکه توی تهران دکترم وزنم کرد و گفت دوازده و نیم کیلو ام.از نمایشگاه های ماشین هم خیلی خوشم میومد و هرجا میدیدم باید میرفتم کنار ماشین ها و خوب بررسی شون میکردم.همکارهای بابام مارا به یک رستوران هم بردند که 130 سال قدمت داشت و یک خانم و آقا پیانو میزدند و میخواندند و من مدام می خواستم که اونها بخوانند تا راشون دست بزنم. وقتی هم که اونها ساکت بودند من خودم دست بکار میشدم و آواز می خواندم
خاطرات سفرم خیلی زیاده ولی دیگه خوابم میاد.شب به خیر

نظرات:
salam
welcome back dear Shaya!
 
کجا بوووووودي جوجک مسافر؟
من منتظر عکس هاتم!
tu soe le bienvenu :)
je te pered :*
 
shaya joonam dafe dige age paris rafti hatman bayad disnyland beri , in dafe be man khabar bede ke ba niniye man ba ham berin...
 
سلام
من مزدا هستم که فروردین سال آینده سه ساله می‌شوم. داداشم آرين هم که نمی‌دونم يه مدتیه کجا است و مامان و بابا هم بهم در این مورد جواب سربالا می‌دن 12 سالشه. آرین مدتیه یه وبلاگ داره به نشونی www.arianbagheri.blogfa.ir من هم که داشتم از حسودی می‌مردم تازگی صاحاب یه وبلاگ شدم به نشانی www.mazdabagheri.blogfa.ir
می‌خوام تو وبلاگم به وبلاگ همه بچه‌ها لینک بدم. شما هم اگه می‌شه لینک ویلاگ‌های ما رو در وبلاگتون وارد کنید لطفاً و طرفای ما هم تشریف بیارید. به قول مامان و بابا قدمتون سر چشم!
 
ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]