Lilypie 3rd Birthday Ticker

۸ مهر ۱۳۸۶

اینقدر کارها و حرف هام زیاد شده که خیلی از اونها را یادم میره بنویسم.مثلا از اینور سرسره تندی میرم بالا و دیگه پله هاش به دردم نمیخوره. اگه پله سرسره لازم داشتین میدم خدمتتون
یک خونه چادری خریدم که خیلی دوستش دارم و مدام میرم توش و مامان و بابامو دعوت میکنم مهمون من بشن و بهشون انگور و آب و از این جور چیزا میدم.آخه عاشق انگورم.البته هندونه را هم خیلی دوست دارم
پیانو میزنم و آواز می خونم و سرمو تکون میدم و یاد آوری میکنم که :به به .یعنی بگین به به
نه تنها بلدم سی دی پلیر را روشن کنم بلکه سی دی هاشو عوض هم میکنم و سی دی "چرا" را که خیلی دوست دارم میذارم.نقاشی ام هم خیلی پیشرفت کرده و چشم چشم و دهن و یه جردو(گردو) را می تونم بکشم.
خیلی دارم سعی میکنم که مستقل بشم و اگه کاری را بتونم انجام بدم و کسی بخواد کمکم کنه بهم بر میخوره.به این مامانم بگین که مثلا وقتی من روی کانتر آشپزخونه دارم راه میرم منو نگیره من مواظب خودم هستم.مامان بزرگ و بابابزرگ و عمه ام هم آمده بودند پیشم که خیلی باهاشون بازی کردم و بهم خوش گذشت
این هم ماجرای من و خانم گاوه که توی شمال باهم ملاقات کردیم:
توی خیابون راه میرفتیم که یک گاو را از نزدیک دیدم

خیلی ازش خوشم اومد و رفتم طرفش


گاوه یک نگاهی بهم کرد و روشو برگردوند و رفت .من ماندم و غم تنهایی


ولی دیدم اینجوری نمیشه، این بود که دویدم به دنبالش. حالا هی گاوه بدو هی شایا بدو.هی گاوه بدو. هی شایا بدو....

نظرات:
ruzetun mobarak aghaye shaya azizi :********************
 
مرسی خاله مهربون
 
ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]