Lilypie 3rd Birthday Ticker

۱۰ خرداد ۱۳۸۶

یک شیطونی شدم که نگو.در خانه را باز می کنم! مجبورن هر روز در را قفل کنن منم تصمیم گرفته ام اینقدر با کلید در ور برم تا بالاخره بتونم بازش کنم. ببینم اونوقت می خوان چه کار کنن؟ مامانمو توی خونه مانا صدا می کنم اونم اینقدر کیف می کنه واسه همین مدام در خال صدا کردنش هستم.از این اتاق به اون یکی یا از این ور خونه به اونور که میرم صداش میزنم مانا. تا اون بدو بیاد پهلوم
هر روز بیشتر عاشقه کتاب خوندن میشم گاهی 3-4 ساعت در روز به مامانم میگم برام کتاب بخونه.به خصوص وقتی مامانم گوشی تلفن را بر میداره من یاد کتابهام می افتم
چند تا داستان داریم که من و مامان بزرگم با هم تعریف می کنیم و من خیلی دوستشون دارم.مثل داستانهای عروسی مامی و ددی. بازی شایا و سینا و مازیار و داستان مامی و شایا به ددر می رن که اینجوریه
ماما: مامی و شایا رفتن به
من: ددر
ماما: سوار ماشین شدن و
من: بوووووووو
ماما: به چراغ قرمز که رسیدن
من: دستامو به علامت ایست می گیرم یعنی ایستادن
ماما: چراغ که سبز شد
من: بوووووووو
سومین یادآوری واکسن مننژیت را هم زدم.ده کیلو و نهصد وزنمه و 81 سانت قدمه.دور سرم 47.5 سانته

نظرات: ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]