۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۶
از وقتی مامانم این کلاس بازیشو میره دیگه به من نمی گه بگو این بگو اون. در عوض گاهی که من یه چیزهایی می گم اصلا نمی فهمه! من سه نوع شیر بلدم .شیر حیوونی که میگه آآآآآآآآ.شیر مامانم که هر وقت بخوام جاشو نشون میدم و شیر خشک که جای شیر مامانمو نشون میدم بعد به سمت آشپز خانه اشاره می کنم!ولی دیروز کلی به مامانم گفتم شیر که یعنی من شیر می خوام بعد مامانم هی میگه:چی؟ جیش داری؟ چی ژیلا را صدا می کنی؟ آخه من به این مامان چی بگم
جمعه با سینا رفتیم دار آباد یه عالم حیوون نگاه کردیم بعدش هم توی چمن ها بازی کردیم و رفتیم روی درخت عکس گرفتیم و سینا به خرگوش ها بیسکویت داد ولی چون اونا نخوردن خودش بیسکویت ها را خورد. و هصرش با اهورا رفتیم سرزمین عجایب که خیلی بهم چسبید و نیم ساعت پشت یه ماشین نشستم و فرمونشو چرخوندم و دنده عوض کردم.من که دو دقیقه از مامانم جدا نمی شم اصلا نگاه نمی کردم ببینم مامان و بابام هستن یا نه! بعدش هم سوار قطار شدم و کلی توی قطار با آهنگش رقصیدم و اصلا خوشم نیومد که مامانم منو از قطار پیاده کرد
دارم تمرین می کنم که سرسره ام را برعکس بالا برم
جمعه با سینا رفتیم دار آباد یه عالم حیوون نگاه کردیم بعدش هم توی چمن ها بازی کردیم و رفتیم روی درخت عکس گرفتیم و سینا به خرگوش ها بیسکویت داد ولی چون اونا نخوردن خودش بیسکویت ها را خورد. و هصرش با اهورا رفتیم سرزمین عجایب که خیلی بهم چسبید و نیم ساعت پشت یه ماشین نشستم و فرمونشو چرخوندم و دنده عوض کردم.من که دو دقیقه از مامانم جدا نمی شم اصلا نگاه نمی کردم ببینم مامان و بابام هستن یا نه! بعدش هم سوار قطار شدم و کلی توی قطار با آهنگش رقصیدم و اصلا خوشم نیومد که مامانم منو از قطار پیاده کرد
دارم تمرین می کنم که سرسره ام را برعکس بالا برم
نظرات:
<< صفحهٔ اصلی
من که هنوزم به سینا می گم "بگو" چون پسرم غش می کنه از خنده. ما هم عشق می کنیم. بعضی وقتا خودم تو دلم می گم گور بابای سلطانی
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی
اشتراک در پستها [Atom]