۱۹ فروردین ۱۳۸۶
واکسن آبله مرغونم زدم.تو سیزده ماهگی ده کیلو و ششصد و پنجاه وزنم بود و هشتاد سانت قدم.دور سرمم چهل و هفت یا هشت سانت بود.هفته دوم عید هم خیلی بهم خوش گذشت. یه روز سینا و یه روز هم آرمیتا اومدن پیشم و من هر دوشونو خیلی دوست داشتم و می خواستم باهاشون بازی کنم و بغلشون کنم. یه روز هم با سینا رفتیم خانه کودک و پارک ساعی.سیزده بدر هم با سینا و مازیار رفتیم یه پارک و بازی کردیم و عکس گرفتیم
کارهای جدید هم خیلی یاد گرفتم .چشمک می زنم.بوس می فرستم . دوباره ذوق می کنم.یاد گرفتم که علاوه بر دستام با چونم هم می تونم پیانو بزنم.رنگ های سیاه و قرمز و آبی را دارم یاد می گیرم ولی نمی دونم چرا اگه رنگ باشن تشخیصشون می دم ولی اگه یه شی رنگی باشه قاط می زنم
کماکان زیاد حرف نمی زنم. یکی دوبار واسه اینکه مامانمو خوشحال کنم یه کلماتی گفنم مثل ایاه یعنی سیاه و ماه یا جیزه ولی بسشونه دیگه.چقدر از من انتظار دارن
هیچ چیز هم به اندازه نای نای روحیه ام را خوب نمی کنه
کارهای جدید هم خیلی یاد گرفتم .چشمک می زنم.بوس می فرستم . دوباره ذوق می کنم.یاد گرفتم که علاوه بر دستام با چونم هم می تونم پیانو بزنم.رنگ های سیاه و قرمز و آبی را دارم یاد می گیرم ولی نمی دونم چرا اگه رنگ باشن تشخیصشون می دم ولی اگه یه شی رنگی باشه قاط می زنم
کماکان زیاد حرف نمی زنم. یکی دوبار واسه اینکه مامانمو خوشحال کنم یه کلماتی گفنم مثل ایاه یعنی سیاه و ماه یا جیزه ولی بسشونه دیگه.چقدر از من انتظار دارن
هیچ چیز هم به اندازه نای نای روحیه ام را خوب نمی کنه
اشتراک در پستها [Atom]