Lilypie 3rd Birthday Ticker

۹ فروردین ۱۳۸۶

عیدتون مبارک
تعطیلات به من خیلی خوش می گذره.چون بابامو زیاد می بینم و همش باهم میریم ددر.البته فکر نکنین کلمه ددر را یاد گرفتم که بگم، دارم همون کلمات قبلیمو تمرین می کنم
هفته اول عید رفتیم شمال و به من خیلی کیف داد چون توی خونه هر کاری که دلم می خواست می کردم.مدام درهای کابینت ها را باز و بسته می کردم بعد می دویدم توی سالن و صندلی ها رو جابجا می کردم بعدش می رفتم سراغ تلویزیون و هی خاموش و روشنش می کردم.از تمام غذاهایی که مامان و بابام هم می خوردن امتحان می کردم مثل میرزاقاسمی و ماهی. در ضمن چون مامان و بابام سیر ترشی هم می خوردن، برای اینکه به من سخت نگذره تخم مرغمو می مالیدن به سیرترشی بعد بهم میدادن! منم دیگه عادت کردم که بابام که می شینه سر غذا باید برم توی بغلش و از غذاهاش بخورم
هر شب به مامانم می گفتم یه نانای بخونه و دست بزنه تا من هم دور اتاق بچرخمو نانای کنم و دست بزنم.اصلا هم دوست نداشتم که خستگی در کنه تا وقتی من می خواستم باید می خوند و دست می زد!مدل رقصیدنم هم عوض شده و موقع رقص دور خودم هم می چرخم.و از این بشکن های دو دستی هم میزنم ولی نمی دونم چرا صدا نداره
با مامان بزرگم داریم تمرین بسکتبال می کنیم.آخه من یه توپ و تور بسکتبال دارم.فعلا چون قدم به تورش نمی رسه توپ را از پایین میندارم توی تور! تمرین روی توپ زدن هم داریم
وقتی مامان یا مامان بزرگم هم باهام ماشین بازی می کنن کیف می کنم و از خوشحالی دور خونه می دوم و جیغ های کوچولو می زنم
هر شب هم باید یه سری ماست بازی کنم که البته اولش می خوام خودم با قاشق ماست بذارم توی دهنم و کم کم تبدیل میشه به ماست بازی و زمین و زمان ماستی میشه
راستی یه عالمه عیدی گرفتم. مرسی از همگی به خاطر عیدی های باحال

نظرات: ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]