Lilypie 3rd Birthday Ticker

۲۷ اسفند ۱۳۸۵

منو امروز پنج و نیم صبح بیدار کردن و گفتن می خوایم بریم شمال.بعد که یه ساعتی هی جمع و جور کردن و به من توجه نکردن آمدن گفتن هوا برفیه فردا میریم .الان بریم بخوابیم! آخه من با اینا چی کار کنم؟ قا
به لیست کلمات پست قبلیم چند کلمه که یادم رفته بود را اضافه کردم.برین ببینین
راه رفتنم بهتر شده و دیگه خودم از روی زمین پا میشم و راه میرم.گاهی هم دور خودم می چرخم و می چرخم. عاشق کبوتر و کلاغم. میرم دم پنجره و کلاغا رو صدا می زنم و وقتی می بینمشون که پرواز می کنن خیلی خوشحال میشم و به همه نشونشون میدم
خیلی دوست دارم اجسام سنگینو هل بدم مثل صندلیه پیانو.فقط چون وقت کشیدنش روی زمین یه صدایی میده مامانم میره (به خاطر همسایه پایینی) روش می شینه که من هلش ندم. منم گولش می زنم و دستشو می گیرم و می برمش یه جای دیگه بعد تندی مدوم و صندلیو هل می دم!به
این هفته به خاطر اومدن خاله گلاره و عمو علی همه اش مهمونی بودیم.توی رستوران اسپیو من یه پله گیر آوردم و مدام از پله می رفتم پایین و دوباره می اومدم بالا.اینقدر کیف کردم که نگو!به
چون ماست خیلی دوست دارم تا گرسنه ام میشه میرم دم یخچال و مامانم که درشو باز کرد بهش میگم ماست بهم بده.کاشکی میشد از صبح تا شب فقط ماست خورد. گاهی هم که گرسنه ام میشه به مامانم میگم به به یعنی بهم یه چیزی بده بخورم. تازگیها هم دوست دارم وقتی شیر مامانمو می خورم اون بشینه من ایستاده شیر بخورم!به

نظرات: ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]