Lilypie 3rd Birthday Ticker

۲۲ آذر ۱۳۸۵

هفته پیش با سینا و مازیار و ارشیا رفتیم پلی هوس(خانه بازی).هم خودمون بازی کردیم هم مامانامون.بعدش با مازیار رفتیم نهار خوردیم و موقع برگشتن به خانه برف میامد،با مامان و بابام رفتیم تو حیاط برف بازی کردیم.من همچنان به جز ددی و گاهی هم ادی و ندی چیزی نمیگم.یعنی خیلی چیزها میگم این آدم بزرگا نمی فهمن.ولی آخر هفته تو ماشین
مامان رو به بابا: یه روز بریم مغازه ارمغان برای شایا سه چرخه بخریم
من: ارمغان
مامان: چی گفتی
من: ارمغان
مامان با خوشحالی: آفرین، بگو ارمغان
من: ددی
مامان: ارمغان
من: ددی
دیگه می تونم دستمو بگیرم به میز و مبل و اینجور چیزها و تنهایی راه برم ولی همچنان ترجیح می دم مامان دستمو بگیره و من هرجا که دلم خواست برم و یا فوتبال بازی کنم یا کنار روروکم وایستم و بگیرمش و راهش ببرم. عاشق آهنگ و نانای هستم وتا ضبط می بینم اشاره می کنم که برام موزیک بذارن. هرچقدر هم آهنگش تندتر و دیسکویی تر باشه بیشتر حال می کنم.ولی فرقی نمی کنه، با هر موزیکی می رقصم، حتی با صدای بوق اشغال تلفن، یا حتی توی بغل مامانم موقع شیر خوردن.وقتی شیر می خورم هم یا دستمو میدم مامان بوس کنه یا خودم دستشو ناز می کنم
دندون پنجمم هم در اومد

نظرات: ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]