Lilypie 3rd Birthday Ticker

۹ آذر ۱۳۸۵

من نه ماهم شده. نه کیلو و ششصد گرم وزنمه و هفتادوپنج سانت قدم. توی تولدم دست زدم به شمع روی کیک و انداختمش.نمی دونستم که شمع اینقدر داغه
هفته پیش تولد مازیار خیلی خوش گذشت و من تمام مدت با توپش فوتبال بازی کردم حتی موقع کیک و کادو. خانه سینا هم رفتم و با تمام اسباب بازی هاش بازی کردم
شبها ساعت 12-1 می خوابم.تازه وقتی با مامان و بابام میریم توی تخت خیلی خوشحال و سرحال می شم و کلی سرسری و دست دسی و نانای می کنم و یه عالمه هم از خوشحالی جیغ می کشم. وقتی هم بابام خوابش سنگین شد و من خیالم راحت شد که خوب خوابیده کم کم (اگه دلم خواست) می خوابم
تازگیها به بابام میگم ددی. البته به خیلی چیز های دیگه هم میگم ددی! ژیلا را هم یه جوری صدا می کنم ولی نوشتنش سخته! ولی همچنان از گفتن ماما مقاومت می کنم
اگه از کارهایی خیلی خوشم بیاد دیگه دوست ندارم ولشون کنم.مثل بعضی از کتابهام که وقتی مامانم می خونه و تموم میشه خیلی ناراحت می شم و کلی بهم بر می خوره! یا وقتی مسواک می زنم دیگه ول نمی کنم و هر چقدر مامان میگه پسرم آخه چهار تا دندون اینقدر مسواک لازم نداره! بازم دلم می خواد مسواک بزنم. یا وقتی پیانو می زنم به من چه که همسایه ها خوابن من می خوام پیانو بزنم و حالا حالا ها ول نمی کنم
یه چند تا کتاب دارم که پشت جلدشون عنوان های همشون را نوشته. توی این کتاب ها من فقط دوست دارم پشت جلد را مامانم با آهنگ برام بخونه و از شعر توی کتابهاش خوشم نمیاد! شعر پشت جلد شون را براتون می نویسم تا شما هم کیف کنین
زیلیم زیلیم, از صبح تا شب بازی کنیم
تالاپ و تولوپ, عروسک و ماشین و توپ
تیکه تیکه تیکه, توی لباسها تاریکه
دون دون دونم, گل می کارم باغبونم
تره و پره, کی از همه قویتره
هلپی و تلپی ,غذا رو بخور دولپی
دلنگ دلنگ, اینجوریه صدای زنگ
پالام پولوم ,آب بازی خوبه توی حموم
دالام دالام, کار می کنم با دست و پام
لالا لالا, داره خوابم میاد حالا
شب به خیر

نظرات: ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]





<< صفحهٔ اصلی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

اشتراک در پست‌ها [Atom]