۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخر هفته شلوغی داشتم.اول که تولد یک سالگی سینا بود و من و مازیار و کیان و تارا هم دعوت داشتیم. خیلی خوش گذشت مخصوصا اون قسمتی که عمو رامین به سینا و مازیار می گفت نانای و دست دسی کنند و من که یه طرف دیگه نشسته بودم تندی نانای و دست دسی می کردم. کلی هم برای همه ماهی شدم و صدای شیر درآوردم.تازگیها هم زبونمو پیدا کرده ام و مدام درش میارم
از مامان و بابام هم خواهش می کنم از این رستوران های ساز و ضربی منو نبرن و یا حداقل میزمون را کنار بلندگوها نگیرن که اصلا خوشم نمیاد آخه واسه تولد بابابزرگ مامانم رفتیم از این رستوران ها.فرداش هم با همون آدمها رفتیم چلوکبابی ولی من به جای چلوکباب سرلاک خوردم
چون من عاشقه حیوون ها هستم بعد از اینکه کلی ماهی می شم و صدای شیر در میارم تازگیها صدای الاغ هم در میارم ! عاشق تمام کتاب هایی هستم که توش یا حیوون داره یا ماشین و مدام به بزرگترها میگم صفحه هایی را که من دوست دارم برام بخونن.ناز کردن و بابای هم یاد گرفته ام
پ.ن.:به سینا و مازیار بگم خیلی هم فکر تارا خوشگله را نکنن.من خودم توی مهمونی قبلی شنیدم بابای تارا از مامان کیان قول پاسپورت کانادایی دخترشو می گرفت
از مامان و بابام هم خواهش می کنم از این رستوران های ساز و ضربی منو نبرن و یا حداقل میزمون را کنار بلندگوها نگیرن که اصلا خوشم نمیاد آخه واسه تولد بابابزرگ مامانم رفتیم از این رستوران ها.فرداش هم با همون آدمها رفتیم چلوکبابی ولی من به جای چلوکباب سرلاک خوردم
چون من عاشقه حیوون ها هستم بعد از اینکه کلی ماهی می شم و صدای شیر در میارم تازگیها صدای الاغ هم در میارم ! عاشق تمام کتاب هایی هستم که توش یا حیوون داره یا ماشین و مدام به بزرگترها میگم صفحه هایی را که من دوست دارم برام بخونن.ناز کردن و بابای هم یاد گرفته ام
پ.ن.:به سینا و مازیار بگم خیلی هم فکر تارا خوشگله را نکنن.من خودم توی مهمونی قبلی شنیدم بابای تارا از مامان کیان قول پاسپورت کانادایی دخترشو می گرفت
نظرات:
<< صفحهٔ اصلی
نه خير! اينم نشد! بايد به مامانت بگي دست به كار بشه يه خواهر خوشگل براي تو بياره كه ما هم دست سينا رو بند كنيم. اونوقت شايد منم يه فكري به حال تو كردم خاله! و
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی
اشتراک در پستها [Atom]